اخوان المسلمین و ارتش
مترجم: سید هادی خسروشاهی
همه هدف حسن البنّا در آن هنگام این بود که پیام دعوت، طبق مرحله اول برنامه اخوان، در میان صفوف ارتش گسترش یابد.(1)
در این هنگام بود که نخستین تشکیلات انقلابی و یا گروههای کوچک- بیشتر مرکّب از مردم عادی تا پاشاها، اشراف و ثروتمندان، که ترجیح می دادند احزابی سیاسی تشکیل دهند و آنها را بنا به میل خویش، یا بر مبنای فشارهای داخلی و خارجی، هدایت کنند- در ارتش شکل گرفتند. تنها روابط مطمئن بین این گروه های کوچک انقلابی در ارتش و اخوان المسلمین، انوار السّادات، وزیر کشور آن زمان و یکی از اعضای مهم شورای انقلاب، بود.
ملاقاتهای متعددی بین انوار السّادات وحسن البنّا روی داد که به اعتماد و اطمینان متقابل بین آن دو انجامید. ما از نظر البنا راجع به انوار السّادات چیزی نمی دانیم، ولی نظر سادات درباره البنا بسیار مساعد بود. سادات گفته بود:
در واقع، تمام افسرانی که با البنا ملاقات کرده یا او را می شناختند، نمی توانستند از تحسین شخصیت قوی و محکم و صداقت و شور ملی وی خودداری کنند.(3)
از طریق البنا بود که، طی جنگ جهانی دوم، انوار السادات با عزیز المصری، افسر انقلابی تماس گرفت. این ملاقات برای رفع هرگونه سوظن در مطبّ دندانپزشکی صورت پذیرفت. همین نکته نشان می دهد که ارتباط البنّا با عوامل انقلابی ارتش از کانالهائی جز سادات نیز انجام گرفته است.
البنا در طی همین دوره حتی دور از چشم اعضای اخوان المسلمین، با شدت وحدت سرگرم جمع آوری سلاح بود. افسران ارتش نیز طی ملاقاتهایی، در گروههایی کوچک، اوضاع و شرایط را بررسی و در مورد اقدامات مناسب بحث می کردند.
فوریه1942، امید افسران انقلابی را به یاس کشنده ای تبدیل کرد، زیرا در این هنگام یکی از احزاب مشهور با کمک تانکهای انگلستان کنترل اوضاع را در دست گرفت. افسران به این نتیجه رسیدند که ارتباط با هر حزبی از جمله اخوان المسلمین غلط است!
اما بار دیگر، هنگامی که برای نابود کردن نیروهای انگلیسی در حال عقب نشینی از «العلمین» برنامه ریزی می کردند، وادار شدند تا به اخوان روی کنند، زیرا در این هنگام و در روند این عملیات پیچیده، به پشتیبانی یک جنبش مردمی نیاز داشتند.
البنا که ظاهرا از قدرت عملی و مادی خود اطمینان نداشت، از کمک خودداری کرد و تنها مراتب همدردی و همفکری خود را به آنان ابلاغ نمود.
در همان سال انورسادات زندانی شد وافسر دیگری مسئولیت تماس با اخوان المسلمین را به عهده گرفت. پس از فرار وی، سادات بار دیگر رشته های رابطه قدیمی با البنا را برقرار کرد، و تا زمانی که البنا، از طریق یوسف رشاد با فاروق ملاقات کرده، با هم تفاهم و همفکری داشتند.
این سادات بود که عبدالمنعم عبدالرّئوف (4) را به عنوان جانشین خود و روابط مورد اطمینان در دوره غیبت خود، به البنا معرفی کرد. سرانجام، البنا توانست عبدالرئوف را مجذوب خود ساخته و به عضویت اخوان المسلمین درآورد! در واقع وفاداری عبدالرئوف نسبت به اخوان المسلمین بسیار بیش از وفاداری او به ارتش بود، و از طریق او بود که اخوان توانستند در ارتش نفوذ کنند.
در سال 1944- احمد ماهر در آن هنگام نخست وزیر بود- البنا بار دیگر هراسان از فشار شاه، سعی کرد به طور موقّت نسبت به او موضع صلح جویانه ای بگیرد و در عین حال ارتباط خود را با ارتش قطع نکند. در همین دوران اخوان المسلمین به کمک افسران ارتش توانسته بودند فنون نظامی را بیاموزند و بخوبی مسلّح شوند.(5)
پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945، کابینه های متعددی آمدند و رفتند، تا آنکه در سال 1946 کابینه اسماعیل صدقی برسرکار آمد. او از همان ابتدا با اخوان المسلمین درافتاد. این جریان سپس دوره متارکه ای بین او و اخوان المسلمین را به دنبال داشت!. این امر افسران ارتش را بسیار ناامید کرد و آنان را بر سر این عقیده شان، که نمی بایست هیچگونه ارتباطی با گروههای برون از ارتش داشته باشند، مصمم تر نمود.(6)
ولی با آغاز جنگ فلسطین در سال 1948 اخوان المسلمین و ارتش دریافتند که بار دیگر برای یک هدف و در یک جبهه واحد درکنار یکدیگر در حال نبرد هستند. و بدین ترتیب دوره دوم سرگذشت روابط اخوان و ارتش شکل گرفت.(7)
می دانیم که تعدادی افسران مصری، حتی قبل از اینکه دولت مصر به طور رسمی علیه صهیونیستها اعلان جنگ نماید، آمادگی خود را برای جنگیدن اعلام کرده بودند. در میان ایشان اعضای انجمنها وگروههای مزبور وجود داشتند به گفته انوارالسادات داوطلبان اخوان المسلمین در این کار از همه پرشورتر بودند. افسران، آموزش داوطلبان اخوان المسلمین در این کار از همه پرشورتر بودند. افسران، آموزش داوطلبان و هدایت و رهبری آنان در جبهه های نبرد را وظیفه خود می دانستند.(8) حسن البنا و شیخ فرغلی در هنگام عزیمت داوطلبان به جبهه ها، برای آنان سخنرانی کردند وشور و هیجان آنها را به اوج رساندند.(9)
حتی پس از آنکه ارتش به طور رسمی وارد جنگ شد، اخوان المسلمین چنان در میان رزمندگان برجسته و مشخص بودند که افسران ارتش را به تحسین واداشتند. بدین ترتیب ارتش و اخوان المسلمین در نبردهای بیشماری در کنار یکدیگر شرکت جستند.(10) اما هنگامی که این نبردها دشوارتر و شرایط بحرانی تر شدند، و ارتش بین حمله و عقب نشینی در نوسان افتاد، اخوان المسلمین با مسئولیت خطیر حمایت از ارتش در مقابل حملات یهودیها روبه رو گردید(11) زمانی که فؤاد صادق به فرماندهی کل ارتش رسید، در دیداری که از اردوگاه های نظامی اخوان المسلمین داشت بشدت تحت تاثیر روحیه آنها قرار گرفت. او آرزو کرد که ارتش چنان روحیه ای داشته باشد و از حکومت خواست که اخوان المسلمین را با مدال و نشان افتخار مورد تقدیر قرار دهد.(12)
در هفته اول ماه دسامبر، در گرماگرم نبرد، به ارتش مصر خبر رسید که «نقراشی» تصمیم گرفته است اخوان المسلمین را منحل سازد! واهمه ای در میان صفوف ارتش افتاد. افسران ارتش اعتراض خود را صریحا به حکومت اعلام کردند(13). ولی اخوان به نبرد ادامه دادند و در صحرای «نقب» کمکهای چشمگیری به ارتش کردند(14). منابع خبری اخوان المسلمین اظهار می دارند زمانی که خبر شهادت حسن البنا منتشر گردید، تعداد بیشماری از افسران ارتش با درجه های گوناگون، در حالی که اندوه عمیقی در چهره شان مشاهده می گردید، برای تسلیت گویی نزد آنان آمدند.(15)
و در واقع زمانی هم که انقلاب آغاز گردید، ارتشیان خاطره البنا را با احترامی خاص تجدید نموده و به تعالیم او ارزش می نهادند.(16) جمال عبدالناصر نیز به جهت اینکه در جریان جنگ فلسطین به اخوان آموزش نظامی داده و در کنار آنها بود، توسط ابراهیم عبدالهادی به همکاری با آنان متهم شد.(17)
یک بار دیگر در سال 1951/52، در زمان جنگ کانال، ارتش و اخوان المسلمین در کنار یکدیگر قرار گرفتند. نمایندگان شعب مختلف اخوان با افسران ارتش در حضور کمال الدین حسین، عضو شورای انقلاب، ملاقاتی داشتند و در مورد گسترش مناسبات خویش به بحث نشستند.(18) ارتش در واقع تجهیز کننده اساسی جنبش از نظر سلاح بود(19)... عبدالقادر عوده، یکی از اعضای اخوان المسلمین بعدها در یکی از محکمه های معروف و پرسروصدا، اعلام داشت که جمال عبدالناصر شخصا حزب را از نظر سلاح تجهیز می کرد و انوار السادات و صالح سالم هم در جریان این امر بوده اند.(20) یکی دیگر از اعضا از این حد هم فراتر رفته اعلام داشت که عبدالناصرعضو قدیمی اخوان المسلمین بوده وسوگند وفاداری یاد کرده است.(21) منابع اخوان المسلمین اعلام می دارند که عبدالناصر، خالد محی الدین و حسین شافعی در جلسات اخوان در ارتش در سال 1945 شرکت می جستند و پس از آنکه سازمان در سال 1948 منحل گردید، روابط حسنه خود را با آن حفظ نمودند.(22)
به هر حال، جای تردیدی نیست که برخی از ارتشیان شدیدا به اخوان المسلمین دلبسته و «تعدادی از ایشان با آنان آشنایی کامل داشته و به آن کمک می کردند، زیرا آن را تنها امید ممکن و موجود برای رهایی مصر از مشکلات عدیده خود می دانستند.» برخی از آنها سوگند وفاداری به شمشیر و قرآن را نیز یاد کرده بودند.(23)
در طی آن دوران، عبدالمنعم عبدالرئوف رابط بین دو طرف و محمود لبیب(24) رهبر افسران جنبش بود.
در هر صورت نباید این توهم در ما ایجاد شود که تمام انقلابیون عضو اخوان المسلمین بودند و یا سازماندهی انقلاب کار آنان بوده است. نکته ای که شورای انقلاب در هنگام آغاز تحقیق در قتل البنا بشدت تاکید می کرد (25) زیرا شورای انقلاب از همان لحظه نخستین تصمیم گرفته بود که سیاست خود را چه در جنبه های نظری و چه عملی کاملا مستقل از اخوان المسلمین نگهدارد. این مسئله را محمد نحبیب در کتابش تحت عنوان مصیر مصر( سرنوشت مصر) و انور السادات در صفحات مجهوله به تفصیل شرح داده اند.
قبلا اشاره کردیم که هضیبی پیوسته وفاداری و یا حداقل شیوه تنش زدایی خود را نسبت به ملک فاروق حفظ کرد و تا یک ماه پس از انقلاب سکوت اختیار نمود، بنابراین ادعای شرکت تمامی اعضای اخوان المسلمین در انقلاب، از نظر تاریخی درست نیست؛ این تنها جناح مخالف فاروق بود که از همان ابتدای امر، کاملا در خدمت انقلاب قرار گرفت- که البته در اکثریت بودند-.
اسناد جمعیت اشعار می دارند که:
« در مراحل بحرانی انقلاب، ارتباط اخوان المسلمین و انقلابیون به حدی نزدیک بود. که برخی از مصریها انقلاب را حرکتی از سوی آنان می دانستند، گرچه اخوان در مخفی نگهداشتن این رابطه سعی بسیار نموده بودند تا از حساسیت نیروهای خارجی نسبت به انقلاب بکاهند. گذشته از نقش افسران ارتش و پلیس و اخوان در اجرای طرح کودتا، اخوان گروه بزرگی از طرفداران خود را برای حفظ سفارتخانه های خارجی، کنسولگریها و محلهای مسکونی خارجیان، به خیابانها فرستادند تا اعتبار انقلاب حفظ شود و در ضمن تحولات را در شهرها و روستاها زیر نظر داشته باشند. آنان در همه جا چشم وگوش انقلاب و پایگاه مردمی آن بودند. زمانی که محمد نجیب به اولین سفرش به «وجه البحری» رفت، اخوان المسلمین مسئولیت سازماندهی استقبال عمومی را در شهرهای متعدد به عهده گرفتند. این امر موجب تشکر و قدردانی محمد نجیب گردید، زمانی که جمال عبدالناصر تصمیم گرفت از دانشگاه قاهره دیدن کند، طبق طرح قبلی، قرار بود ضد انقلابیون تظاهرات گسترده ای علیه او انجام دهند. اعضای اخوان المسلمین که 85 درصد کل اعضای اتحادیه های دانشجویی را تشکیل می دادند، عهده دار برقراری آرامش گردیدند تا بدین ترتیب اثبات نمایند که دانشگاه سنگر محکم و پابرجای انقلاب است.»(26)
ما این واقعیت تاریخی را انکار نمی کنیم که انقلاب علی رغم قدردانی از اخوان برای مساعدتهای بیدریغ و صادقانه شان، خود را مقید به اطاعت از هیچ یک از اصول آنان نمی دانست. محمد نجیب در کتاب سرنوشت مصر درباره رشاد مهنی چنین می نویسد:
« او به قدری در ارتباطش با اخوان المسلمین پیش رفت که ما نتوانستیم او را عضو کمیته اجرایی کنیم، از این گذشته او با این نقطه نظر ما که در مصر یک جمهوری غیردینی برقرار شود، سخت مخالف بود. آنچه او و بیشتر اعضای اخوان المسلمین می خواستند در واقع بازگشت به گذشته، به زمان سلطان صلاح الدین، بود که مصر حکومتی دینی داشت. همه ما، به استثنای مهنی بر این اعتقاد بودیم که اگر بگذاریم چنین اتفاقی بیفتد، مملکت با فاجعه روبه رو خواهد شد. ما می خواستیم تعالیم پیامبر را با زمان جدید تطبیق دهیم، ولی تولد مصر جدید، به نظر ما فقط با تجدید حیات اجتماعی، سیاسی واقتصادی امکان داشت».(27)
در توجیه این نقطه نظر، محمد نجیب موقعیت مصر را در خاورمیانه مورد بررسی قرار داده و خاطرنشان می ساخت که حکومتی دینی بر مبنای قرآن عملی نیست و شخص پیامبر هم به حکومت دمکراتیک و شورا بیش از هرچیز دیگری اهمیت می داده است.(28) لذا محمد نجیب به این نتیجه رسید که تنها راه ممکن و مناسب این است که مصر توسط حکومتی غیردینی رهبری گردد که حقوق اقلیتها را، تا وقتی که آنان به زیست شیوه مسلمانان ارزش بگذارند، محترم بدارد.
قابل توجه است که جمال عبدالناصر در کتاب خود فلسفه الثورة( فلسفه انقلاب) که در آن به تفسیر انگیزه ها و اهداف انقلاب می پردازد، به این موضوع کوچکترین اشاره ای نمی کند.(29)
پی نوشت ها :
1. صفحات مجهوله، ص38.
2. مجله التحریر، شماره 23 فوریه 1954 ص 22.
3. انقلابیون در موقعیتهای مختلف موضعگیریهای یکسان داشته اند. محمد نجیب میگفت البنا یکی از کسانی بود که واقعا نمیتوان او را توصیف و درک کرد زیرا او برای بشریت زندگی میکرد نه برای خود و تلاشش در جهت منافع عموم بود نه اهداف شخصی.« الاخوان المسلمون والمجتمع المصری» ص 35.
افسران انقلابی خاطره البنا را گرامی داشته و آرامگاه او را زیارت میکردند و راهش را ادامه میدادند. مجله الدعوه چاپ مصر در هنگام شهادت او، این مسئله را به تفصیل شرح داده است.
4. انورسادات بارها در کتاب خود: صفحات مجهوله، از عبدالمنعم عبدالرئوف نام می برد. و یکی از سخنانی که درباره اش میگوید اینست که پدربزرگش رئیس دانشگاه الازهر بوده است(ص105) و اینکه در فرار عزیز المصری دست داشت(ص88). و عبدالمنعم سردسته گروهی بودکه قصر «منتزه» را محاصره و فاروق را عزل کردند. او از اعضای پرشور اخوان المسلمین بود که بعدها یکی از دشمنان سرسخت انقلاب شد. او سرانجام از مصر و از چنگ محاکمه گریخت.
5. «کیره»76/2.
6. صفحات مجهوله، ص 174.
7. ایضا، ص 177.
8. همان...
9. ایضا، ص180.
10. کامل شریف، الاخوان المسلمون فی حرب فلسطین، در 5 جلد، ولی تاریخ و محل انتشار ندارد، احتمالا در سوریه در سال 1954 چاپ شده، جلد 4، ص 10.
11. ایضا جلد 4 ص 202.
12. ایضا جلد 4 صص 212، 217، 281، 285.
13. ایضا جلد 4 صص 222/4 و 346/4
14.ایضا جلد 4 صص 246/4 و 247، 270، 271، 274، 284.
15. ایضا، جلد 5 ص 277.
16. جمال سالم نتوانست حتی یکی از شهود قتل البنا را در طی محاکمه بیابد. گفته میشود که شاهزاده فیصل السعود اظهار داشته:
- آنچه ما راجع به جهاد و قهرمانی آنها شنیدیم شبیه به جهاد و قهرمانیهای مسلمانان صدر اسلام است الدعوه، 20 فوریه 1951، ص4.
17. صفحات مجهوله ص 189.
18. محکمة الشعب712/3.
19. ایضا، 715/3.
20. 143/2.
21. «کیره»56/1.
22. حقایق التاریخ. قصه الاخوان الکاملة، دمشق، 1955، ص24.
23. صفحات مجهوله، ص156.
24. سرهنگ محمود لبیب نقش عمده ای در حرکت اخوان المسلمین بازی کرد و سرانجام به مقام ریاست بخش داوطلبان در سال 1947 رسید. او در مبارزات عربی واسلامی، رزمنده ای برجسته و رهبری با ارزش بود. او در سال 1936 از مقامش در ارتش برکنار گردید در حالیکه درجه سرگردی گرفته بود. این مسئله بخاطر گرایشهای ملی او بود. او در 18 دسامبر سال 1951 درگذشت. رجوع شود به بیوگرافی او در الدعوه، 25 دسامبر9/1951. همچنین به صفحات مجهوله، ص156.
25. صفحات مجهوله، ص156.
26. انورسادات گفته است در فاصله سالهای 1944و 1946، زمانی که بین افسران انقلابی و اخوان المسلمین رابطه دوستی برقرار بود، عبدالمنعم عبدالرئوف از عبدالناصر تقاضا کرده بود که بین دو جناح ارتباط محکمتری ایجاد شود. عبدالناصر از این مسئله استقبال کرد به این شرط که گروه افسران هویت خود ونظرات خود را در راطه با رهنمود عزیز مصری(صفحات مجهوله، ص161) حفظ کنند. رجوع شود به ص 234 همان ماخذ، در آنجا که سادات اشاره به این مسئله دارد افسران تصمیم گرفتند که بدون کمک از هیچ کس و به مسئولیت کامل خود دست به کودتا بزنند. همچنین رجوع شود به ص 234. صص 14 و 15.
27. حقایق التاریخ قصه الاخوان الکامله، ص26.
28. سرنوشت مصر، لندن، 1955، ص150.
29. ایضا ص155. همچنین رجوع شود به قرآن، سوره سوم، آیه 42.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}